نیمه‌های فروردین‌ماه، این تصویر در فضای مجازی منتشر شد؛ تصویری از یک زن که لباس سیاهش رنگ گِل گرفته بود.

این قاب، زنی را نشان می‌دهد که در میان سیلاب پل‌دختر از فرط خستگی به دسته‌ی بیل تکیه داده و نگاه فرتوتش به دوردست‌هاست؛ اما در ذهن میان آن‌همه ناامیدی، روزهای روشن را ترسیم می‌کند.

این تصویر متعلق به «سهیلا لرستانی»ست؛ زنی از جنس همین شهر؛ زنی که سال گذشته، بهترین بازیکن فوتبال ساحلی ایران شد.

سهیلا، همچنان در پل‌دختر به سر می‌برد و دارو و آذوقه به دوش گرفته است تا به کمک آسیب‌دیدگان بشتابد. در همین حال و هوا، با او گفت‌وگو کرده‌ایم.

س: تصویری که از شما در فضای مجازی منتشر شده، کی و کجا برداشته شده است؟

ج: این تصویر در کوچه‌ی آتش‌نشانی شهر پل‌دختر گرفته شده است؛ کوچه‌ای که خیلی از دوستان و آشنایان من در آن زندگی می‌کنند. آن روز مشغول کمک‌رسانی به آن‌ها بودم. نزدیک ظهر بود که حسابی خسته شده بودم. به بیل تکیه دادم تا نفسی چاق کنم. اصلاً متوجه نشدم، چه کسی عکس را گرفت و منتشر کرد. دقیقاً روز سیزده‌به‌در بود.

س: برای‌تان اهمیتی ندارد که با این ظاهر عکس‌تان منتشر شده است؟

ج: نه؛ عکسی که از من در فضای مجازی منتشر شد، مربوط به روزهای خوب بود. آن روز تمیز و مرتب تر بودم. چند روز بعد از آن، همه سرتاپا گل بودیم. روزها با همان لباس در گل‌ولای کار می‌کردیم و شب‌ها با همان لباس‌ها می‌خوابیدیم. ظاهر، نه‌تنها برای من که برای هیچ‌کس مهم نبود.

س: خانه‌ی شما هم زیر آب رفت؟

ج: خیر؛ خانه‌ی ما در منطقه‌ای‌ست که درگیر سیلاب نشد.

س: خانه‌ی اقوام نزدیک‌تان چطور؟

ج: نه؛ اغلب آن‌ها با این شدت درگیر سیلاب نیستند.

 س: پس چرا روز سیزده‌به‌در، در آن گل‌ولای بیل به دست گرفتید؟ مگر گروه‌های امدادی نبودند؟ مردان نبودند؟

ج: مرد و زن نمی‌شناسد. در بحران، همه به شکلی برای کمک‌رسانی می‌آیند. روزهای بعد از سیلاب نیز، برخی از زن‌ها با جارو و خاک‌انداز آمده بودند. ما یک ضرب‌المثل لُری داریم که می‌گوید: «جنگ، جوو بید؛ یعنی جنگ بر سر نجات جان‌ها بود». وقتی لرها این ضرب‌المثل را به‌کار می‌برند، به‌معنای آن است که باید با تمام وجود و قوا، همت کنند تا مشکلات از سر راه برداشته شود.

س: زن‌ها در زمان سیلاب چه‌کار می‌کردند؟

ج: تقسیم کار معنا نداشت؛ اما بیشتر مردان خارج از خانه، در حال پاک‌سازی معابر بودند و زن‌ها در خانه‌ها، اسباب و وسیله‌ها را از زیر گل‌ولای بیرون می‌کشیدند. همه‌چیز در گل مدفون شده بود؛ ظرف و ظروف، رخت و لباس‌ها و... .

س: به نظر شما، وظیفه‌ی اصلی زنان در این مواقع چیست؟

ج: به نظرم در این مواقع، زن و مرد ندارد. هر کس باید هر کاری که از دستش برمی‌آید انجام بدهد. زن‌ها در پل‌دختر سنگ تمام گذاشتند. خواهرم چند روز پیش، به‌عنوان بهترین مامای کشور شناخته شد؛ چون در جریان سیلاب، به چند نقطه‌ی صعبالعبور سفر کرد تا به فریاد زنان بارداری برسد که زمان وضع حمل‌شان فرارسیده بود. «گرگر»، وسیله‌ای‌ست مانند تله‌کابین که به‌صورت سنتی ساخته می‌شود و به‌جای کابین، صندلی دارد. بعد از سیلاب، پل‌ها خراب شده بود و راه‌های ارتباطی به‌صورت گرگر برقرار بود. خواهرم با وجود این‌که تا به حال از گرگر استفاده نکرده بود و به‌شدت از ارتفاع خوف داشت، در طول روزها بارها سوار این وسیله می‌شد تا خود را به روستاها برساند. یک روز سیزده کیلومتر با او پیاده‌روی کردم تا بتوانیم خودمان را به روستایی برسانیم. او آن‌جا زنان باردار را ویزیت کردو با خودمان دارو داشتیم. بعد هم همه‌ی راه را دوباره پیاده برگشتیم تا به پل‌دختر رسیدیم. روستایی که ما رفتیم، تمام راه‌های ارتباطی‌اش با شهر قطع شده بود و تنها به‌صورت پیاده می‌شد به آن دسترسی پیدا کرد.

س: تخلیه‌ی منازل از گل‌ولای در پل‌دختر چگونه پیش می‌رفت؟

ج: 24 ساعت اول، بخشی از شهر زیر هجده متر آب مدفون شده بود. وقتی آب فروکش کرد، انبوهی از گل تلمبار شده بود که مانند بتون سفت و محکم شده بود. باید آب روی گل‌ها می‌ریختیم تا نرم شود و بتوانیم بیل بزنیم. به‌ خاطر دارم که یک دستگاه بیل مکانیکی، وارد نمایشگاه اتومبیلی شده بود تا گل‌ولای آن را تخلیه کند. آن‌قدر گل‌ولای سفت شده بود که نتوانست کاری کند. تصور کنید که مردم با بیل دستی، ذره‌ذره گل‌ولای را می‌کندند و تخلیه می‌کردند.

س: 24 ساعت ارتباط پل‌دختر و معمولان با دیگر شهرها کاملاً قطع شد و شما آن زمان در پل‌دختر بودید؛ از حس و حال‌تان در آن ساعات بحرانی بگویید.

ج: من جنگ دیده‌ام. زمان جنگ، بمباران‌ها را خوب به یاد دارم. زلزله را هم تجربه کرده‌ام. وقتی بروجرد لرزید و آن زمین لرزه‌ی وحشتناک رخ داد، دانشجوی آن شهر بودم؛ اما شاید باورتان نشود، ترسی را که در 24 ساعت اول سیلاب به جانم افتاد، نه در بمباران تجربه کرده بودم و نه در زلزله. آبی که از بالا سرازیر شده بود، آن‌قدر حجیم و پرقدرت که جلوی چشمانم، چند خانه را بلعید و یک کامیون تریلی را برداشت و با خود برد. وقتی این صحنه‌های وحشتناک را می‌دیدم، فقط به این فکر می‌کردم که خدایا اگر زن یا بچه‌ای گرفتار این سیلاب شود، چگونه می‌توان نجات‌شان داد؟ این پرسش، قطعاً یک پاسخ بیشتر نداشت؛ پاسخی که به‌شدت تلخ و هولناک است: «نجات آن‌ها، غیرممکن است».

س: در این شرایط چه چیزی شما را آرام می‌کرد؟

ج: یاد خدا؛ فقط یاد خدا به ما آرامش می‌داد. بعد از آن 24 ساعت سخت، مردم به میدان آمدند. از همه‌ی شهرهای ایران به کمک ما آمدند. باورم نمی‌شد که این‌همه آدم از کیلومترها دورتر، آن‌هم در ایام نوروز خانه و زندگی و سفره‌ی هفت‌سین‌شان را رها کرده‌اند تا بیایند و به هم‌نوعان‌شان کمک کنند. این حس خوبی‌ست. ارتش، سپاه و طلاب، در پل‌دختر سنگ تمام گذاشتند. بزرگ‌ترین سرمایه‌ی ما، مردم هستند. هیچ جای دنیا، نمی‌توانیم چنین مردمان خوش‌قلبی را بیابیم. خدا به همه‌ی کسانی که روحیه‌ی کمک به هم‌نوع را دارند، اجر و عزت بدهد.

س: از آخرین وضعیت شهر پل‌دختر برای‌مان بگویید. ج: گل‌ولای تخلیه شده است؛ اما ریزگردها شهر را محاصره کرده‌اند. خسارات سنگینی به شهر و روستاهای اطراف آن وارد شده و معیشت مردم با بحرانی جدی روبه‌روست. پل‌دختر، هویزه‌ی ثانی‌ست؛ شهری جنگ‌زده که به‌شدت محروم و مظلوم است. این شهر، همچنان نیار به کمک و یاری دارد. خدا می‌داند که اگر مشکل این مردم با بیل‌زدن و تخلیه‌ی گل‌ولای حل و فصل می‌شد، حاضر بودم تمام عمر این کار را انجام بدهم؛ اما افسوس که دستانم بسته است و نمی‌توانم به مردمم کمک کنم!